کلبه سرای پیامک sms

रीहऌॠऋँ مـــن و تـــو ऋँॠऌहरी

▒▒ عشق من ، دلتنگم ، غمگینم و خسته. دلم برای با تو بودنها تنگ شده. دلم برای خنده های زیبایت تنگ شده. عشق من برگرد. برگرد و عاشق خسته ات را دوباره به اوج ببر که حال وقت رفتن نبود ، وقت تنهایی نبود و من ، و من طاقت خالی ماندن دستانم را ندارم. برگرد و بازهم دستانم را گرمی بخش . برگرد و باز هم دلم را نورانی کن ، که همانا تو معشوق من هستی و همیشه خواهی بود ▒▒

کلبه سرای پیامک sms



...برهنه می آئیم
برهنه می بوسیم
برهنه می میریم
با این همه عریانی
هنوز قلب هیچکس پیدا نیست . .

 ...به چه میخندی تو ؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟...به چه چیز؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش ؟...به چه میخندی تو ؟  نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟ یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟... به چه میخندی تو ؟ به دل ساده من میخندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟... خنده دار است بخند.

...دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن: یک...دو.. سه ..چهار... دخترک رفت پنهان شود آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند، برّه شد و با گرگ رفت پسرک قصه هنوز می شمارد.

...ماهی در برکه و برکه تهی از آب...دانه در کویر و کویر تشنه...پرنده در قفس و آسمان در انتظار او...شب در کمین روز خفته...چشمها بسته...همه خسته ، همه بی کس...شهر پر از زندان در بسته...امید ناامیدان روزنی است از نور...غافل از آنکه روزن را نیست طاقت آن نور

 

...صبر کن سهراب ! قایقت جا دارد؟

آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...

وای سهراب کجایی آخر ؟زخم ها بر دل عاشق کردن ، خون به چشمان شقایق کردند

ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش سیری چند؟...صبـــــــــر کن سهـــــــراب ...!
قایقت جا دارد؟ من را نیز با خود ببر ، اینجا عاشقی بین مردم مرده است . . .

 

...این روزها جای خالی " تـو " را با عروسکی پر می کنم/ همانند توست مرا " دوست ندارد "
احساس ندارد ! اما هر چه هست " دل شـکـســتـن " بلد نیست

 

...داستان از آنجا شروع شد که تو اسمه تمام هرزگی هایت را آزادی گذاشتی . . .و من از آنجا بی غیرت شدم که فکر میکردم به تمدن رسیده ام


...شهر من اینجا نیست !اینجا.../آدم که نه!/آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!/و جالب تر !...اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی میکند/تا میزبان سیاهی دیگری باشد!...شهر من اینجا نیست!/اینجا...همه قار قار چهلمین کلاغ رادوست می دارند!/و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!...شهر من اینجا نیست!اینجا...سبدهاشان پر است از تخم های تهمتی که غالبا "دو زرده" اند!من به دنبال دیارم هستم,...شهر من اینجا نیست...شهر من گم شده است!

...تقصیر برگ ها نیست...آدم ها همینند!...نفس می دهـــــــی...له ات می کنند

...تو راحـت بخواب.من مشق گریهایم هنــوز مانـده


...چـقـــــدر سخــــت اســـت، کـه لبـــریـــز بـاشی از " گـفـتـــــن " ولــی ..... در هـیـــــــچ ســویـــت محـــرمـی نبـاشد


...اجازه خدا ؟ میشه ورقمو بدم ؟میدونم وقت امتحان تموم نشده! ولی خسته شدم…


...کسی که نگاهت را نمی فهمد...توضیح های طولانی ات را هم نخواهد فهمید


...دست به دامن خدا که میشوم...چیزی آهسته درون من به صدا میاید که: نترس!از باختن تا ساختن دوباره...فاصله ای نیست...


...دیروز با اول شخص بوده ای ...امروز با سوم شخص ...چه راحت با اشخاص رابطه داری

 

 

پیام تیکه دار

...قرار نیست که همیشه من خوش باشم ...دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم ...امروز دیگری خوش است برای با تو بودن ...و فردا یکی دیگر...از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست ...تو می تونی

...به حق رفتی . . .زیادی ات کرده بود...شیرینی ام دلت را زد...به حق رفتی


...این روزا باید دشمناتو فراموش کنی ...تنها کسی که می تونه تو رو به خاک سیاه بشونه...یک دوست کاملاً مورد اعتماده

...چه اســــارت بی افتخــــاری است در بنــــد حــــرف این و آن بــــودن

...خوش به حالشان !!خوش به حال اونی که ...وقتی درآغوشت آرام گرفت به او میگویی :قبل تر از تو ، هیچ کس نبود در افکارم


...تقصیر خودمونه ...بعضی ها عددی نبودند و ما آنها را به توان رساندیم !


...برای با او و اوووهـــا بودن چه بی طاقتی

اول من را تمام کن . . !کارَت که با من تمام شد ، پرت کن بیرون مرا . . .راحت ترم ...

تا بگویی دوستت دارم  به دروغ . . 
فیلم  می سازی از من و او و آنهـــا ؟!در آمدت را تقسیم کن ، ما هم بد بازیگرانی نیستیم


...من اگر دختر نفرین شده ی اندوهم...یا که از نسل گلی هرزه میان کوهم...تو هم آن آدمک چوبیه پیمان شکنی...که فقط لایق آتش زدنی

...تمام شدن من پایان من نیست... آغاز بی لیاقتی توست


...تقصیر تو نیست، مقصر معلم دستور زبان فارسی بود:به من نگفت که من با هر تویی ما نمیشود!

غمگین

...بازم جمعه و بازم دل تنگ ...خدایا کاش جمعه رو از زندگی من برداری ...این صبح های خالی و این ظهر های ساکت و غروبهای دلتنگش رو ...چه فرقی داره واسه من اگه یه روز از روزای بی حاصلم کم بشه ...زمزمه های امروزم رو اینجا به یادگار می ذارم شاید هفته بعد من شش روز باشه


...من همونم که همیشه...غم و غصه ام بیشماره...اونیکه تنها ترینه...حتی سایه ام نداره... این منم که خوبیامو...کسی هرگز نشناخته...اونکه در راه رفاقت...همه ی هستیشو باخته

 

...هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم...ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد...خوش به حال تو که خودت را راحت کردی...یک خط کشیدی تنها...آن هم روی من...وقتی خواستن ها بوی شهوت میدهند...وقتی بودن ها طعم نیاز دارند...وقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار با هر کسی پر میشود...وقتی نگاه ها هرزه به هر سو روانه میشود...وقتی غریزه احساس را پوشش میدهد...وقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی میشود...دیگر نمی خواهمت...نه تو را و نه هیچ کس دیگر را

 

...نگران شب هایم نباش ..."تنها" نیستم ..."بالشم" ..."هق هق سکوتم" ..."قرص هایم" ...

... "پاکت سیگارم" ...... "لرزش دستانم"...همه هستن

...عطرهای خوب ، شیشه ی خالی شان هم بعد سال ها هنوز عطر می دهد...درست مثل جای خالی تو . . .

 

تنهایی

...تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت! رفیق داری...همــــــــدرد نداری!خانواده داری...حمــــــــایت نداری!عشق داری...تکیــه گاه نداری!مثل همیــشه....همه چـــی داری...و هیــچی نداری!


...تـــو بـرو ...مــــن هــم بـرای اینـــکـــه راحـت بــروی میـــگـویـــم:" بــاشـد ... بـــرو ... خــیــالی نیـــسـت!!! "امـّــا/کیـــسـت کــه نــدانــد...بیتـــو تـــنـــهـا چیــــزیـکـه هـسـت...خیــــالِ تـــوست...


...با همه بوده است ، عجب هرزه ایست ... این تنهایی !


...دستم را گرفت و با خود برد...همه هرچقدر هم تلاش کردند نتوانستند...چه قدرتی . چه عظمتی . تنهایی  رابطه هایــــــــی که   تنهایی دلیل شکل گیریشون میشه   عاقبتشون دوباره تنـــــــهایی میشه.....!



دلتنگی

...خیلی وقته دیگه بارون نزده...رنگ عشق به این خیابون زده...خیلی وقته ابری پرپر نشده...دل آسمون سبک تر نشده...خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده...قلبم از دوریه تو بدجوری دلتنگ شده


...عجیب است که دلم تنگ توست و دلت تنگ اوست...من چه کنم که دلت با دل من یار شود...که دلت به درد دل من گرفتار شود

 

...این عصرهای بارانی ِ بهاری ،عجـیب بـوی نـفس هـای تـو را می دهـد ...!گـوئـی ... تـو اتـفاق می افـتی؛و مـن دچـار می شـوم ...تـمام " مــن" دارد "تـــو" می شـود ... بـاور مـی کنـی؟

...وقتی تمام احساس دلتنگیت را با یک "به من چه" پاسخ میگیری"به کسی چه" که چقدر تنهایی ...؟

...گاه دلتنگ می شوم...دلتنگ تر از همه دلتنگی ها...گوشه ای می نشینم و حسرتها را می شمارم و باختن ها را و صدای شکستن ها را

 

...تمام تلاشم را می کنم که خاطراتت را به یاد نیاورم...اما مگر می شود این جا باشی و بدانم که هستی در همین اطراف و دلتنگ نشوم؟روزهایی که می دانم فاصله ی زمینی ات از من دور است آسوده ترم....نزدیک که می شوی نبودنت انگاری مشت می شود و مرا له می کند

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: